«یا لطیف»
فکر کنم حدود دو سال پیش بود که در یک جلسهای که شرکت میکنم مربی ازمان خواست بنویسیم اگر بدانیم فقط یک سال دیگر زنده هستیم، در این یک سال چه کاری انجام میدهیم. خیلی چیزها نوشتم که الان دقیق یادم نمیآید ولی یکی از مهمترینهایش جهانگردی بود. گفته بودم میروم و دنیا را میگردم. سفر میکنم. آدمهای مختلف را میبینم. به نظرم دنیا جای شگفتانگیزی است و تجربهی آن میتواند من را دگرگون کند. میتواند من را بالغ کند و رشد بدهد. هنوز هم همین فکر را میکنم.
دیشب دوباره داشتم به همین فکر میکردم. به اینکه اگر الان بفهمم یک سال دیگر زنده خواهم بود چه کار خواهم کرد. جوابم سریع بود و بدون تردید. میخواهم همهی لحظاتش را با لیلی باشم. بیخیال کار میشوم و تمامش را با او میگذرانم. میخواهم همهی لحظات رشدش را ببینم. میخواهم همهی خندههایش را ببینم.
اینقدر اطمینان داشتم که برای خودم عجیب بود. دفعهی قبل که میخواستم دور دنیا سفر کنم اینقدر مطمئن نبودم. به راحتی حاضر بودم بیخیال سفر دور دنیا شوم و پیش لیلی بمانم. داشتم فکر میکردم سفر دور دنیا برایم تجربهی شگفتی بود. شگفتی از دیدن دنیا و آدمهایش. حالا یک نمونه شگفتی در کنارم دارم. هر روز با اینکه خسته و کلافهام هم میکند ولی کافی است دستهای کوچکش را روی دستم بگذارد یا برگردد و یک لبخند بزند تا تمامش فراموشم شود.
البته حالا که فکر میکنم شاید اگر یک سال دیگر زنده باشم دلم بخواهد به جای «یا» از «و» استفاده کنم. لیلی را با خودم همراه کنم و با هم دور دنیا را بگردیم :)