«یا لطیف»
چند وقت پیش، در بحبوحهی آمدن جوابهای کنکور و انتخاب رشتهی بچههای پیشدانشگاهی، مدرسه همایشی برگزار کرد تحت عنوان معرفی رشتهها. من هم به مناسبت فارغالتحصیل و همکار بودن در همایش شرکت کردم. خیلی از بچهها در همایش شرکت کردند. چه افرادی که رتبههای خیلی خوب آورده بودند و چه آنهایی که نتیجه از حد انتظارشان کمتر بود.
وقتی با بچهها راجع به انتخابهایشان صحبت میکردم حرفهای عجیب و غریبی میزدند! یادم خودم افتادم و تصوراتی که در ۱۸ سالگی برای آیندهام داشتم و اینکه چقدر غیرواقعی بود و چقدر طول کشید تا واقعگرانه شود و در مسیر بیافتد. اکثر تجربیها میخواهند دکتر شوند و اکثر ریاضیها امسال به دنبال مهندس کامپیوتر شدن بودند. وقتی دلیلش را ازشان میپرسیدیم به ندرت میشنیدیم که این رشتهی مورد علاقهشان است و بیشتر جوابهایی از این دست میشنیدیم: بازار کارش خوب است، برای اپلای کردن رشتهی مناسبی است، کسب درآمد راحتتر است و ... قاعدتا صحبتهای ما هم فایدهی چندانی نداشت. احتمالا انتخابهایی که کردند برای بعضیهایشان انتخاب مناسب باشد و بقیه چند سال طول بکشد تا متوجه شوند مسیرشان چه شکلی است و چطور باید آن را عوض کنند و به کجا بروند.
نکتهی جالبی که وجود داشت این بود که من با خیلی از این بچهها کلاس کامپیوتر داشتم و خیلی از آنهایی که به دنبال قبول شدن در رشتهی کامپیوتر بودند در کلاس کامپیوتر هیچ جور علاقهای به کامپیوتر نشان نمیدادند. اما اولا که جرات نمیکردم این موضوع را به آنها یادآوری کنم و دوم اینکه یک «من میتوانم» خاصی در چشم همهشان دیده میشد که آماده بودند راجع به آن صحبت کنند. مثلا من از پس رشتهی کامپیوتر برمیآیم. من به این رشته علاقهمند خواهم شد. من میتوانم دو رشتهای بخوانم. من میتوانم تغییر رشته بدهم. من میتوانم از پس گرفتن معدل بالا بر بیایم. و هزاران من میتوانم دیگر. مثلا سناریوهای مفصلی برای خودشان نوشته بودند از اینکه یک رشتهای را در یک دانشگاه خوب قبول شوند و بعد معدل بالا بیاورند و تغییر رشته بدهند (شاید هم بتوانند و انجام دهند. حرفی در آن نیست) اما سوالی که من ازشان میپرسیدم این بود که واقعا میخواهی این کار را انجام بدهی؟ در واقع من شک ندارم که همهشان میتوانند. ولی همهی کارهایی که از پساش بر میآییم واقعا کارهایی است که میخواهیم انجامشان دهیم؟!
داستان خودم یک جای زندگی این شد که دیدم از پس خیلی کارها برآمدهام ولی خیلی چیزها میخواستم که بهشان نرسیدهام. از ۱۸ تا ۲۷ سالگی زندگیام صرف درس خواندن شد که البته خیلی هم از بعضی جهات از آن راضی هستم (تازه از آن دسته آدمهایی بودم که رشتهام را دوست داشتم و به نظرم انتخاب درستی کرده بودم) ولی مدام با خودم فکر میکنم در این سالهای اوج جوانی چه کارهای دیگری بود که نکردم! خیلی دلم میخواسته که یک رشتهی خوب در یک دانشگاه خوب بخوانم ولی آیا دلم میخواسته که چندین سفر را نروم چون باید پروژههایی را تحویل میدادم؟ یا تجربهی کاریام را محدود کنم چون باید برای کنکور ارشد درس میخواندم؟ یا در خیلی از کارهای داوطلبانه شرکت نکنم چون باید پایاننامهام را جمع میکردم؟ در واقع چیزی که میخواهم بگویم این است که در کنار همهی آن چیزهایی که میخواستم به آن برسم خیلی خواستنهای دیگر هم ناخودآگاه وجود داشتند و البته خیلی گزینههای جایگزین دیگر! که شاید اصلا به آنها فکر نمیکردم.
اینکه همهمان میخواهیم قلههای علم را درنوردیم، همهمان میخواهیم پژوهشگرهای درجه ۱ باشیم، همهمان میخواهیم مقالههای پر طمطراق داشته باشیم، همهمان میخواهیم پزشکان حاذق باشیم و ... و ... و ... و البته همهمان از پساش بر میآییم ولی آیا واقعا میخواهیم؟! به این فکر کردهایم که داریم گزینههای دیگر زندگی را برای رسیدن به این خواستنها از دست میدهیم؟
یکی از دوستانمان یک بار در یکی از رویاهایش راجع به ایجاد یک سری اصلاحات اجتماعی صحبت میکرد که دوست دارد عامل ایجادشان در جامعه باشد. بعد از اینکه خواستهاش را شرح داد آدم با تجربهای گفت که اگر واقعا میخواهی این کارها را انجام بدهی باید کسی مثل گاندی باشی. آماده باشی که سختی بکشی و احتمالا دشمنانی داشته باشی که تشنهی خونت هستند! دوستمان کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که این رویا دیگر خیلی هم خواستهاش نیست! چون حاضر نیست هزینهای چنین گزاف برای رسیدن به آن بپردازد.
شاید قبلا به رگ «توانستنام» برمیخورد اگر یک کاری را در بهترین و بالاترین و درجه یک ترین کیفیت ممکن تحویل نمیدادم. فکر میکردم نتوانستم. از پساش بر نیامدم. اما حالا بیشتر به «خواستن» هایم فکر میکنم. خیلی از اوقات نتوانستنام در واقع به خاطر این بوده که نمیخواستم هزینههای لازم برای رسیدن به آن کیفیت یا نتیجه را بپردازم.
خیلی دلم میخواهد به این بچهها بگویم یک ذره وسیعتر نگاه کنید. حتما بعضیهایتان هستید که ترجیح میدهید خیلی درس بخوانید و شب تا صبح و صبح تا شب کار علمی کنید. اما هزاران هزار کار دیگر هست. میتوانید دنیا را بگردید. کارهای داوطلبانه بکنید. رشتههای جدید و جذاب را تجربه کنید. با آدمهای مختلف آشنا شوید. قبل از ادامهی مسیر خوب فکر کنید. آیا واقعا این انتخاب آن چیزی است که میخواهید؟