«یا لطیف»
فکر کنم قبلا هم نوشتهام و شاید به خیلیها گفتهام که باور دارم برای اینکه مادر خوبی باشم اول باید حال خودم خوب باشد. مادری دنیای عجیبی است. به راحتی میتوانی در وادی «فداکاری» غرق شوی. احساس کنی لازم است فداکاری کنی. از خواستههایت بگذری و فرزندت را در اولویت قرار بدهی. من میگویم لازمهی در اولویت بودن فرزند همیشه فداکاری نیست. اما این فداکاری چیزی شبیه لبهی تیغ است. مرز باریکی است. کجا دارم فداکاری میکنم و کجا این کاری است که واقعا فرزندم نیاز دارد. چه زمانی راههای دیگری وجود دارد که به دنبالشان نرفتهام.
تازگیها مدام لبهی این تیغ راه میروم. تشخیص اینکه کجا برای خودم یک کاری را انجام میدهم، کجا برای لیلی، کی خودخواه میشوم و کی دارم خودم را نادیده میگیرم برایم سخت شده است. گاهی حتی نیازهای ساده و اولیهی زندگی خودم را باید کنار بگذارم. مثل خوابیدن. مثل داشتن ساعتهای فراغت. گاهی فکر میکنم من هم به عنوان یک انسان نیاز به خوابیدن دارم. یا به عنوان یک انسان میخواهم ۲ ساعت برای خودم باشم. اما باز فکر میکنم مگر چند وقت لیلی ۱ ساله میماند. از خوابم بگذرم که آرامش داشته باشد. مدتی بیخیال فراغت خودم شوم. بین نارضایتی و رضایت تاب میخورم.
گاهی فکر میکنم مادر تنهاترین موجود روی زمین است. هیچ کس دیگری در چنین ارتباط تنگاتنگی با بچه نیست. هیچ کس دیگری دغدغههایش را آنچنان که باید و شاید درک نمیکند. هزاران راه حل مختلف برای حل مشکلات وجود دارد که در نهایت مسئولیت انتخابش با اوست. بعد که به همینها فکر میکنم احساس میکنم نکند اینگونه نباشد. نکند دارم راه را اشتباه میروم که چنین احساسی دارم.
خلاصهی حال این روزهایم به اندازهی همین متن درهم گوریده است. هر روز تلاش میکنم که بیشتر بفهمم و بیشتر سازگار شوم و بیشتر گزینههای دیگر را پیدا کنم.
دیشب در گفتگویی با چند نفر از دوستانم راجع به همین چیزها و همین دغدغهها بحث شد که اصلا بچهداری خیلی سخت است و بیخیالش شویم. با خودم فکر کردم که خیلی سخت است اما هرگز نمیخواهم برگردم به عقب. هرگز نمیخواهم مادر نباشم. والد بودن به نظرم آغازگر یک دنیای جدید است. شروع یک زندگی نوین است. برگشتن برایم مثل پسرفت است. مثل عقبنشینی است.
شاید باید عنوان این مطلب را اینگونه تغییر بدهم: «من مادرم و میخواهم حالمان خوب باشد»