«یا لطیف»
آدمی هستم با هویتهای متعدد. گاهی آلمانی میشوم. گاهی ژاپن. گاهی چین. گاهی آمریکا. بستگی دارد کدام سریعتر باشد. بستگی دارد کدام کشور اجازه داشته باشد. بستگی دارد از کدام پروکسی و فیلترشکن استفاده کنم. بستگی دارد در لیست کشورهای موجود کدام را بیشتر بپسندم.
همهاش باید برویم پشت یک نقاب مبادا کسی بشناسدمان. مبادا بفهمد از ایران هستیم. مبادا نگذارند دست بزنیم. مثل کودکان بیچارهای هستیم که پشت شیشهی مغازهها ایستادهاند و صورتشان را چسباندهاند به شیشه و زل زدهاند به اسباببازیهای رنگارنگ. اگر یک لباس عاریتی پیدا کنند گاهی میتوانند بروند داخل، اما به محض اینکه صاحب مغازه بفهمد با اردنگی پرتمان میکند بیرون.
یک گوشه ایستادهایم به تماشا. مایی که با بقیه فرق داریم. مایی که از بقیه جدایمان کردهاند.
دلم میخواهد یک جا بایستم و فریاد بزنم ما هستیم، ما وجود داریم.
خسته شدم از جنگیدن و تلاش کردن برای زندگی مثل آدمهای دیگر. مثل آدمهایی در همه جای دنیا. خسته شدم از اینکه راه حل پیدا کنم. خسته شدم از مدام نصب کردن فیلتر شکن و پیدا کردن راه در رو. دلم میخواهد یک جا خودم باشم. با اسم و رسم و کشور خودم.
به نظر ساده میرسد. به نظر ابلهانه میرسد. اما گاهی همین سادهها طاقت آدم را طاق میکند و جان آدم را به لب میرساند. همین سادهها...