«یا لطیف»

برای طاقچه می‌نویسم.

من یک جورایی عاشق طاقچه شدم. برام فراتر از یک شغل بود. یادمه اولین روزی که اومدم برای مصاحبه ساعت ۹ رسیدم و هنوز هیچ کس نیومده بود. شرکت خالی بود. رفتم همه ساختمون رو گشتم. عاشق گلدوناش شدم. برگ‌هایی که تمام نرده‌های راه پله رو پوشونده بودن. دیوار رنگی. میز چوبی پایین. موکت‌های کف ساختمون پنجره‌ای که جلوش درخت داشت. 

به جرات می‌تونم بگم اون روزی که برای اولین بار اومدم طاقچه آدم دیگه‌ای بودم. در گوشه‌ی امن و دنج خودم زندگی می‌کردم. صبح‌ها میومدم یه گوشه می‌نشستم و کدم رو میزدم. 

طاقچه برای من پر از اولین‌ها بود. اولین جایی بود که مدیر شدم، اولین جایی که آدم‌ها رو به اسم کوچیک صدا زدم، اولین جمع کاری که باهاشون صمیمی شدم، اولین باری که توی اتوبوس رقصیدم، اولین جایی که حجابم رو برداشتم، اولین جایی که به خودم اطمینان کردم، خودم رو باور کردم و تونستم توش خیلی رشد کنم و خیلی بیشتر خودم باشم.

امروز که دارم از اینجا میرم یه تیکه از قلبم رو اینجا جا میذارم. برای من طاقچه یه نقطه‌ی عطف بزرگ توی زندگی‌ام بوده. روزی نبوده که از خواب بیدار بشم و از اینکه باید برم سر کار افسوس بخورم.

همه‌ٔ جلسه‌ها، همه‌ٔ دنبال اتاق برای ۱:۱ گشتن‌ها، تک‌تک صحبت‌هایی که با آدم‌ها کردم، همه‌ی لحظاتی که ناامید و هیجان‌زده شدم، همه‌ٔ لحظاتی که سعی کردم راه حل جدیدی پیدا کنم، چیزی که نمیدونستم رو بفهمم یا بفهمم کجای راه رو اشتباه اومدم، تمام لحظاتی که سعی کردم جلسات طولانی رو زودتر تموم کنم و آخر یه جلسه‌ٔ طولانی یه تاپیک جدید باز کردم، وقت‌هایی که بازخوردهای سازنده گرفتم، همه‌ٔ گپ و گفت‌های سر نهار، صحبت‌های پشت‌بوم بعد از دیلی و نهار، همه‌ی لحظاتی که دور هم نشستیم و راجع به یه مشکلی که وجود داره صحبت کردیم و تلاش کردیم حل‌اش کنیم، و تمام لحظاتی که حل‌اش کردیم، لحظه‌ی بالا اومدن چاپی، صفحه‌ٔ جدید سرچ، سبز شدن سرچ کنسول، منتشر شدن نسخه‌ٔ اندروید بعد از مدت‌ها، همه‌ٔ غرغر کردن‌ها، جلسات چالشی و جلسات توی بالکن :) برام پر از تجربه و خاطره و یاد گرفتن و رشد کردن بوده. تمام‌شون رو عمیقا دوست دارم. همه‌ی لحظاتی که بین‌تون بودم و با همدیگه کار کردیم.

میرم عقب‌تر و از دور به همه‌مون نگاه می‌کنم. به همه‌مون که دور هم جمع شدیم. طاقچه رو میبینم که اون وسط نشسته بین‌مون. همه‌مون تلاش می‌کنیم که بباله و بزرگ بشه و قشنگ‌تر و بهتر بشه و آدما بیشتر دوستش داشته باشن. طاقچه که آدما کتاباشون رو روش چیدن. گاهی یکی‌اش رو برمیدارن و شاید باعث بشه یه خط بیشتر بخونن. یک لحظه غصه‌هاشون یادشون بره، بخندن، گریه کنن، دقایقی از زندگی روزمره‌شون جدا بشن و برن یه دنیای دیگه، هزاران زندگی رو تجربه کنن در تنها فرصت زنده بودنی که دارن. همه‌مون برای ساختن همین لحظه‌ها و دقیقه‌ها اینجاییم و همینه که اینجا رو دوست‌داشتنی‌تر کرده.

درود بر همه‌تون

و بدرود