«یا لطیف»

گرچه خلوت گرچه خسته گرچه بی سو و سراغ
خواب‌هایی در قفس دیدیم با تعبیر باغ

از اناری حال دل پرسیدم امشب گفت: خون
لاله را گفتم: خبر تازه چه داری؟ گفت داغ!!

سوگوارانیم و کاری بر نمی‌آید جز آه
لوک مست داغ بر گُرده چه دارد غیر ماغ ؟

ما برادرهایمان را دفن کردیم ای دریغ
زیر حجم سایه‌ سنگین کاجی از کلاغ

عطسه‌های عافیت را ارج ننهادیم پس
بوسه‌ افطارمان افتاد به وقت فراغ

می‌رود این روزها گل می‌دهد آغوش‌ها
باز عطر زلف یاری می‌خزد زیر دماغ

باز کوچه غرق لبخند و هیاهو‌ ‌می‌شود
باز هم گل می‌خریم از کودکی پشت چراغ

باز منقار قناری به غزل وا می‌شود
باغ را تحویل قمری می‌دهد یک روز زاغ

آرزو: گرمی‌فزای جمع یاران بودن است
چه تفاوت که می وصلیم یا نفت چراغ ...

 

حامد عسکری