«یا لطیف»

۱۲ سال پیش وقتی که پیش‌دانشگاهی بودم معلمی دیفرانسیل معرکه‌ای داشتم. یکی از عادت‌های خوبش این بود که پای برگه‌ی امتحان‌مان شعر می‌نوشت. وسط حال و هوای پیش‌دانشگاهی و استرس کنکور این شعرها عجیب می‌چسبیدند. یکی از شعرهایی که زیاد پیش می‌آمد برایمان بنویسد این بود:


بودن دیگر است

                       و

                             شدن دیگر

هر که شد

                    باری

                            از شدن‌تر باز نخواهد ماند


و من هرگز متوجه معنای این شعر نمی‌شدم. بارها خوانده بودمش و یادم هست که معلم‌مان هم علاقه‌ی خاصی به این یکی داشت و اصلا به همین دلیل دلم می‌خواست بیشتر بفهمم‌اش اما هرچه بیشتر می‌خواندم کمتر می‌فهمیدم.

من فارغ‌التحصیل شدم و از آن مدرسه و کلاس و معلم فاصله گرفتم ولی این شعر در ذهنم ماند. گاه گاهی یادش می‌افتادم و همچنان نمی‌فهمیدمش.

چند وقت پیش در حال انجام دادن کارهای عادی خودم بودم و داشتم به نویسنده شدن فکر می‌کردم. رویایی که همیشه داشتمش. اخیرا یک کار نویسندگی خیلی کوچک گرفتم و بعد از مدت‌ها این رویا به اندازه‌ی یک قدم کوچک عملی شده است. داشتم به سختی مسیر رسیدن به این رویا فکر می‌کردم و با خودم گفتم همیشه می‌خواستم یک نویسنده باشم هرگز نمی‌خواستم یک نویسنده بشوم. و باز با خودم زمزمه کردم to be, not to become و بعد ناگهان شعر دوباره یادم آمد. بودن و شدن. تصویر درون ذهنم نویسنده بودن بود، نه نویسنده شدن. نویسنده بودن خیلی قشنگ بود. هنرمند و مشهور و تاثیرگذار. اما نویسنده شدن مسیر سختی است. پر از شکست و زمین خوردن و تلاش دوباره. انگار یکهو بعد از ۱۲ سال معنای شعر برایم جا افتاد. در «شدن» یک جور عاملیتی هست که مانعی در آن نیست. وقتی «شدی» دیگر کسی نمی‌تواند جلویت را بگیرد. دیگر مانعی برای «شدن‌تر» وجود ندارد. اما در «بودن» عاملیتی نیست. فقط یک حالت است. یک وضعیت است.

نمی‌دانم چرا اینقدر طول کشید برایم تا این معنا را بفهمم. شاید خیلی‌ها همان بار اول معنا را دریابند. اما فهمیدن معنی شعر برایم عجیب شیرین بود. عجیب به دلم نشست. انگار در طی این سال‌ها زندگی‌اش کرده باشم و بعد فهمیده باشمش. اینقدر هیجان‌زده بودم که دلم می‌خواست برگردم معلم دیفرانسیل‌ام را پیدا کنم و بهش بگویم که بالاخره ... بالاخره معنای شعرت را فهمیدم.